شیخ باقر، پدربزرگ مادری عبدالحسین که عم پدرش نیز بود و عطاری داشت و همواره تا نیمههای شب به بیمارانش دارو میداد، آن روزها اول غروب به خانه میرفت. پدرعبدالحسین که در شهر به شیخ زرگر و شیخ زرکوب مشهور بود و عادت داشت همیشه پس از نماز مغرب و عشا با طلاب و مدرسان حوزه علمیه شهر- معروف به مدرسه آقا – به بحث و فحص بنشیند، دراین ایام، یک راست از بازار به خانه میآمد.
نا امنیها طولانی شد و با آنکه یاغیها از اطراف شهر رانده شدند، شبها شهر بهدست حرامیان و دزدان افتاده بود و این موضوع، جوانان محلههای شهر را به کشیکهای شبانه واداشته بود. در آن گشتها و شبزندهداریهای دائم، مردان و جوانان محله سکونت عبدالحسین و خانوادهاش، هرشب در هشتی یا بیرونی خانه این و آن، مجلس شبنشینی تشکیل میدادند و خود را با چوب و چماق، و بعضی با پیشتاب و تپانچه و یا تفنگ دولول مجهز میکردند. در این مجالس، تا صبح، به جز آنکه بساط چای و قهوه و سیگار و قلیان بر قرار بود، حاضران به نوبت قصه میگفتند و یا کتاب میخواندند. عبدالحسین نوجوان نیز معمولا در این کتابخوانیهای شبانه شرکت میکرد.
در این مجالس شبانه کتابهای گوناگون خوانده میشد و بزرگان مجلس هر یک کتابی را ترجیح میدادند: پدر بزرگ قصص الانبیاء را دوستتر میداشت، پدر حدیقه الشیعه را میپسندید، آقا محمد تقی گوهرِ مراد را همراه میآورد، آقا میرزا به شاهنامه فردوسی ارادت داشت و آقا شیخ صادق جراح، دوست پدربزرگ مثنوی مولانا جلال الدین را میخواند.
ادامۀ این مطلب را در شمارۀ سوم مجلۀ نگاه آفتاب، بخش کارنامه بخوانید.