روابط و مناسبتهای فکری و فرهنگی ایرانیان با آلمانیها، سابقهای طولانی دارد. اما این دادوستد فکری و فرهنگی از کجا شروع شد؟ علت آن چه بود؟ چه مناسبتی میان اندیشههای عرفانی و اهل تصوف ما با تفکر ایدئالیستی و رمانتیستی آلمانی وجود دارد؟ تفاوت شرقشناسان آلمانی با سایر شرقشناسان اروپایی در چیست؟ آیا میتوان از یک قرابت فکری و فرهنگی میان دو فرهنگ سخن به میان آورد؟ میزان آشنایی آلمانیها با مولانا به عنوان سرنمون اندیشه عرفانی ایرانی-اسلامی چقدر است؟ آیا مقایسههایی که در دهههای اخیر میان مولانا و عرفای آلمانی، همچون مایستر اکهارت صورت میگیرد، درست است؟
برخلاف سابقۀ کوتاه آشنایی ایرانیان با ادبیات آلمانی که گویا برای نخستین بار با ترجمۀ رمان رنجهای وتر جوان اثر گوته به سال 1303 خورشیدی و آن نیز از روی نسخه فرانسه این اثر صورت گرفت، آلمانی زبانها بیش از 350 سال پیش با ترجمه اشعار سعدی به دست آدام اولئاریوس با ادبیات فارسی آشنایی آغاز کردند. البته به رغم این آشناییِ به نسبت دور و دراز، آلمانیزبانها به جز دورۀ کوتاهی در سدۀ 18 و 19 زیر نفوذ ادبای رمانتیک و فلاسفۀ ایدئالیست، تأثیر مهمی از ادبیات فارسی نگرفتند.
آغاز آشنایی جهان آلمانی زبان با ادبیات فارسی به میانۀ سدۀ 17 میلادی باز میگردد؛ یعنی زمانی که فریدریش سوم، فرمانروای شلزویک هلشتاین، هیئتی دیپلماتیک را به ایران فرستاد تا باه شاه صفوی علیه حکومت عثمانی هماهنگی کنند. اولئاریوس به سال 1654 اشعار سعدی را با نام گلستان ایرانیف به چاپ رساند. این ترجمه با استقبال روبهرو شد و صد سال بعد بر برخی از بزرگان جنبش رمانتیک آلمان مانند یوهان گوتفرید هردر تأثیر گذاشت.
به گمان شیمل، هگل نقش مهمی در علاقهمندی اهل فلسفه و ادبیات و پژوهشگران ادیان آلمانی زبان به اشعار مولانا داشت. از جمله خاورشناس اتریشی، روزن تسوایگ شواناو که برخاسته از مکتب ترجمۀ پورگشتال بود، گزیدههایی از مولانا را به سال 1838 با نام گزیدههایی از دیوان جلالالدین رومی منتشر کرد؛ اما به رغم شایستگیهای این اثر، ترجمۀ او شایان سنجش با اقتباس شاعرانۀ روکرت نیست.
پیشینۀ ترجمه ادبیات فارسی به زبان آلمانی، به حدود 500 سال پیش و به دوران صفویه برمیگردد. به زمانی که آدام اولئاریوس گلستان سعدی را به آلمانی برگرداند و بعد از آن سفرنامهای دو جلدی به آلمانی نوشت که جلد دومش دربارۀ سفر او به ایران است. اولئاریوس و همراهانش در قالب یک هیئت سیاسی به ایران آمده بودند، از دوکنشین شزویک هولشتاین و پنج، شش سالی در ایران حضور داشتند. گرچه مأموریت سیاسی آنها به نتیجۀ مطلوب و حتی حداقلی هم نرسید، اما حضور آنها در ایران نتایج بسیار خوبی به لحاظ آشنایی با فرهنگ دو کشور، به ویژه برای ادبیات فارسی در پی داشت؛ زیرا نه تنها بخشی از ادبیات فارسی به زبان آلمانی ترجمه شد، بلکه این ترجمه گام نخست شناخت آلمانیزبانها با ادب فارسی و فرهنگ ایران زمین نیز بود. از میان آثار ترجمه شده ادب فارسی به آلمانی، میتوان به بوستان سعدی، دیوان حافظ و آثار مولانا اشاره کرد.
استقبال از کارهای مولوی در دوره اخیر را باید از چند جنبه دید؛ اول نیاز انسان جدید به معنویت، دوم ترجمههای جدیدتر و بهروزتر و سوم تبلیغاتی که در چهل، پنجاه سال اخیر به خصوص از سوی ترکیه انجام شده است. عامل دیگر، آثاری است که دربارۀ مولوی و یا با الهام از آثار و زندگی او نوشته میشوند.
در بررسی نسبت قلمرو زبان آلمانی و کابران آن با میراث مولانا میتوان به این موضوع پرداخت که جاذبۀ رومی برای خوانندگان آلمانی، شفافیت، صداقت و عرفان اوست؛ رومی حقیقتی ابدی را که معمولاً در فرهنگ غربی سرکوب یا فراموش میشود، بیان میکند. جاذبه دیگر مولوی در مسئله شهود است. جذابیت این شهود از آنجا ناشی میشود که رومی به طور مستقیم با قلب حرف میزند. رومی، شاعر بسیار قابل اعتمادی است؛ در حالیکه حافظ گاهی اوقات لغزنده است.
در حقیقت توجه گوته به حافظ بیشتر سبب آشنایی محافل ادبی آلمان با او شد؛ یعنی علاقه و توجه خاص گوته به حافظ بیشتر او را نزد اهالی محافل ادبی شناساند. بنابراین باید گفت که در محافل ادبی آلمان بله، حافظ بیشتر از رومی شناخته میشود؛ در حالی که رومی نزد عموم مردم آلمان محبوبتر و در عین حال آثارش بیشتر قابل دسترس است. این هم البته دلیل عینی روشنی دارد؛ اگر رومی را با حافظ مقایسه کنیم، میبینیم که او بسیار راحتتر خوانده میشود.